تفاوت دیروز و امروز
کار خیر زورکی
برای دانلود کلیک کنید
حال و حوصله هم نعمتي بسيار بزرگ است
آفرين
نوين ترين تاكتيكهاي فوتبال را از ما بخواهيد
پيگيريتون تو حلقم
اي حقه باز اين همه بمبل دگه بسه / اون ور نرفته اي كه ببيني هوا پسه
مردي و راستي كه به قول قديمي يا / بار كج اي رفيق به منزل نمي رسه
توضيحات: بمبل يعني حقه
پند شيرين
بزرگي كودكش را پند مي داد / به هر پندي به او يك قند مي داد
پدر هر روز با او گفتگو داشت / ولي كودك نظر ور مفرشو داشت
چو گفتندش بگو از حكمت و دين / بگفتا مفرشو گرد است و شيرين
توضيحات: مفرشو يعني قندان
ميان ماه من تا ماه گردون/تفاوت از زمين تا آسمان است
ماشاالله استعداد
عاشق نشدن!
ای عاشقان، ای عاشقان، دل را چراغانی کنید
ای می فروشان، شهر را انگور مهمانی کنید
مفردات و ترکیبات:
عاشق: خل، اُس مخ، کسی را گویند که به طرز غیر معقول چیزی یا کسی را دوست داشته باشد و اساسا متوجه باقی قضایا نباشد.
دل: مرکز تمایلات در وجود انسان.
می فروش: فروشنده ی نوشیدنی غیرگازدار فرح افزا، متصدی پیشخان ماءالشعیر.
انگور: میوه ای که از آن نوشیدنی غیر گازدار فرح افزا تولید می کنند.
معنای بیت:
ای واله ها! ای کسانی که چیزی یا کسی را به نحو شدید دوست دارید! باطن و مرکز تمایلات خود را چراغانی نمایید. ای فروشندگان نوشیدنی غیرگازدار فرح افزا! شما نیز (به جای تبدیل انگور به نوشیدنی غیرگازدار فرح افزا) انگور را به سطح شهر بیاورید و سطح شهر را انگور مهمانی کنید.
برادرم دو فرزند دوقلو دارد به نامهای ایمان و پیمان. که بسیار به هم شبیه اند. یک شب ایمان از شدت دندان درد همه را کلافه کرده بود. برادرم صبح او را از خواب بلند کرده بود و برده بود دندانپزشکی و یکی از دندانهای خرابش را کشیده بود. هنگامی که برگشته بود خانه دیده بود هنوز صدای آه و ناله ی دندان درد می آید. برادرم به جای اینکه ایمان را ببرد پیمان را برده بود!
یک تابلو دیدم برای یک مرکز پزشکی با این عنوان:
مرکز درمان نازایی حضرت مریم
در جریان سرشماری عمومی نفوس و مسکن یکی از دوستان که مامور سرشمار بود گذرش به منزل یکی از شاعران مشهور معاصر افتاده بود. وقتی از همسر آن شاعر شغل شوهرشان را سوال کرده بود جواب داده بود: شاعر. آن مامور سرشمار گفته بود: منظور یعنی اینکه بیکارن؟
زاهدي نو بنياد
راه و رسم عرفا پيشه گرفت
لنگ مرغي برداشت
و به آهنگ حزين آه كشيد
مرغ باغ ملكوتم ني ام از عالم خاك
شاعري
وام گرفت
شعرش آرام گرفت
شاعري قبله نما را گم كرد
سجده بر
مردم كرد
شاعري مي لنگيد
ناقدي نان مي خورد
تاجري پسته ي خندان مي خورد
شاعري وارد دانشكده شد
دم در
ذوق خود را به نگهباني داد
يك نفر شاعر بود /
يك نفر تاجر بود /
تاجر مورد بحث /
در علوم ادبي دستي داشت /
شعر بازي مي كرد /
مثل كفتر بازي /
شاعر ما روزي /
شعر آزادي گفت /
شعر مذكور به دست تاجر واصل شد /
تاجر از خواندن شعر /
عصباني شد و آن را جر داد /
بعد از آن /
با وقار ادبي /
پاكت ارزن خود را برداشت /
رو به كفترهايش /
غرق در سجع مليح /
اندر اوصاف و مزاياي اصالت در شعر /
نطق غرّايي كرد /
صورت مسئله طولاني شد مي بخشيد /
مختصر شرح دهيد /
1.صله در شعر چه نقشي دارد؟ /
2.بغ بغو يعني چه؟ /
لطفا از حاشيه پرهيز كنيد /
و موفق باشيد
به نام خالق خیر و درستی
خداوند وقار و تندرستی
به یادم هست در ترم بهاره
گرفتم مچ ز یک آتیش پاره
که وقت امتحان بود آن گلندام
کف دستش پر از اعداد و ارقام
به دست دیگرش مانند انجیل
یکی طومار مشحون از فرامیل
تغیّر کردم و گفتم به تندی:
که ای دختر - که خیلی هم بلوندی - !
نمی دانی که این کاری حرام است؟
جوابم داد: این حرفا کدام است؟
تقلب خود به غیر از مشورت نیست
عزیزم مشورت که معصیت نیست
تقلب افتخار عالمان است
تقلب شیوه مستضعفان است
بلی ما هم فقیر علم هستیم
خراب نمره و جزوه پرستیم
تقلب چیست؟ ایثاری اثیری
ز یک شاگرد تنبل، دستگیری
به آنی از کرج تا برمه رفتن!
ره صد ساله را یک ترمه رفتن
زکات علم می باشد تقلب
برات حِلم می باشد تقلب
بسا با یک جواب زیر پایی
گشوده گشته باب آشنایی
جواب تست ها بر هم گشودند
سپس با یکدگر وصلت نمودند!
مراقب کیست؟ یک جاسوس مزدور
که می گوید منم مامور و معذور
مراقب به که با ما یار باشد
همیشه محرم اسرار باشد
تقلب کن برادر تا توانی
که تا مثل خودت در گل نمانی!
چرا اینقدر اخلاق تو گند است؟
که از تو بوی الرحمن بلند است
تقلب منحصر درامتحان نیست
فقط مختص ما دانشجویان نیست
بسا شخصا که با قلب حقیقت
رسیده بر منال و مال و مکنت
بسا کاسب که با سوگند دینی
به تو قالب کند یک جنس چینی
خلاصه گفت و گفت آن بچه قرتی
برایم خواند آخر یک دوبیتی:
"دلی دارم خریدار تقلب
کز او گرم است بازار تقلب
لباسی بافتم بر قامت دل
ز پود عشوه و تار تقلب"
اي نان و پنير و هندوانه/اي طرفه غذاي جاودانه
اي بوي خوش تو در مشامم/اي قاتق صبح و عصر و شامم
تو قاتق روزمره بودي/بهتر ز كباب بره بودي
چون صبح ز خواب مي پريدم/يك قاچ بزرگ مي بريدم
يك تكه پنير و يك عدد نان/كنجي بنشين و هي بلمبان
چون ظهر مي آمدم به خانه/نان بود و پنير و هندوانه
شب نيز همين بساط برپا/گه بر سر سفره گاه سرپا
هر شب كه هوا كمي خنك بود/تفصيل بساط كمترك بود
بس روز گذشت و روزگاران/بس عيد بيامد و بهاران
هي هي كه تو هي بدون علت/هر سال گران شدي به شدت
آن تازه پنير قالبي رفت/آن لايق نان و طالبي رفت
وان تازه گل انار ساوه/آن صدر نشين صد كجاوه
آن ميوه ي تحفه ي بهشتي/يك باره نشست توي كشتي
كو چاره جز اين كه نرم نرمك/خود را بزنم به نان و گرمك
وان گاه به گوشه اي نشينم/...
ملتم بیکارن خداییش
هرگز نشه فراموش آب بکنه تو شامپوش
بقیه ی فوایدشو شما بگین
تنوع از ما انتخاب از شما
پیش بینی
خودتان قضاوت کنید
جاذبه
حالگیری
عقل مردم به چشمشونه.
غافلگیری
جل الخالق
ده سال دیگه، دیگه چی می شه!؟
صداقتشون تو حلقم!
به نظر شما بچه های ما دیگه چجوری لاف می زنن!
شما بگید حقوق کی ضایع شده؟
اي ديش تو بر بام و تو از ديش به تشويش/تشويش رها كن كه مصوني تو ز تفتيش
پنهان چه كني ديش دو متري به سر بام/يك سو بنه پوشش و از ديش مينديش
از تاري تصوير مباش اين همه دلگير/از بابت برفك منما اين همه تشويش
مرغوب نبوده ست مگر نوع ال.ام.بي/كاين سان به تو تصوير دهد محو و قاراشميش
شب تا به سحر بر سر بامي پي تنظيم/از بام فرود آي و خجالت بكش از خويش
دي بر سر هر بام يكي ديش عيان بود/امروز چو نيكو نگري بيشتر از پيش
گر چشم خرد باز كني موقع ديدن/بر بام كسان ديش ببيني ز يكي بيش
اين سوي عرب ست بود آن سوي سي.ان.ان/اين جانب ري مي نگرد آن سوي تجريش
اين زير بليتش بود از كيش الي قشم/آن تحت تيولش بود از قشم الي كيش
شرقي طلبي دست بر اين فيش فشاري/غربي طلبي شست نهي بر سر آن فيش
تو ديش به بر داري و همسايه ندارد/تو باغ دلت خرم و همسايه دلش ريش
برخيز و يكي كابل به همسايه عطا كن/اي نان تو در سفره بده لقمه به درويش
فرياد از اين ديش كه چون گاو زراعت/در مزرع افكار من و تو بزند خيش
اين ديش چو مار است كه هر سو بكشد سر/يا عقرب جرّاره كه هرجا بزند نيش
لو فرض اگر ديش شود ميش يقينا/جز بره ي ادبار نمي زايد از اين ميش
بس نكته كه در ديش نهان است و ليكن/چون قافيه تنگ است نگردم پي باقيش
دهي بوي گلها بهاري مگر؟/كني فتنه برپا شراري مگر؟
تمامي ندارد سخن گفتنت/حكايات دنباله داري مگر؟
تو را ناز و خميازه قاطي شده ست/بميرم الهي خماري مگر؟
چه آشفته و درهم و برهمي/ترافيك بي بند و باري مگر؟
نديدم ز تو هيچ خير و ثمر/رقيب درخت چناري مگر؟
همه جانب اغنيا مي روي/عزيز دلم خاوياري مگر؟
چرا رفته اي جزو مستضعفين/فقيري مگر؟ بي دلاري مگر؟
شدي خيط و داري تفرعن هنوز/ابر قدرت خرسواري مگر؟
چنان شهر بيروت و جوي عراق/گل آلود از چشمه ساري مگر؟
شد از راه و رسمت جهانگرد مات/خلاصه سياست مداري مگر؟
براي گريه ي من شانه ات مناسب نيست/بيا به خانه ي من خانه ات مناسب نيست
هميشه قيمت هر چيز را به من بسپار/براي چانه زدن چانه ات مناسب نيست
اگر به ميكده ات هيچكس نمي آيد/در ورودي ميخانه ات مناسب نيست
براي چرخ زدن گرد شمع من آيا/دو بال نازك پروانه ات مناسب نيست
چقدر شام شبت جالب و مناسب بود/زمان دادن صبحانه ات مناسب نيست
براي بار نخستين به دامت افتادم/براي بار دگر دانه ات مناسب نيست
چرا به زلف تو بر مي خورد عزيز دلم/تو هم شبيه مني، شانه ات مناسب نيست
هميشه مشتري دائم الخمار توام/اگرچه قيمت پيمانه ات مناسب نيست
بنشين صاف و ساده گريه كنيم/مثل يك خانواده گريه كنيم
روي شنهاي آبدار و نمور/زير پلهاي جاده گريه كنيم
مي رسد روزي از غم انگور/زير تابوت باده گريه كنيم
زير سوهان زندگي آن روز/مثل آهن براده گريه كنيم
گرچه آنقدرها هم آسان نيست/بنشين ايستاده گريه كنيم
گاه گاهي به حال آن شاعر/كه به شب تكيه داده گريه كنيم
و به حال كسي كه تا دم صبح/مصرعي هم نزاده گريه كنيم
گريه ي مرد كار خوبي نيست/مثل يك مرد ماده گريه كنيم
نكند روزي از سر اجبار/من و تو بي اراده گريه كنيم
همه انواع گريه را كرديم/بنشين صاف و ساده گريه كنيم
زندگي يك مسير طولاني است/در حقيقت شبيه سوسيس است
از قضا زندگي بدون غذا/مثل مرگ است، دشنه در ديس است
در همين كوچه هاي شهر شلوغ/گاه صغري بگم فرنگيس است
كاش صغري بگم نمي دانست/پايتخت فرانسه سوييس است
اين هم از كشفهاي تازه ي ماست/چند بيتي كه تازه تاسيس است
زلف هم خانواده ي گيسوست/مو هم از خانواده ي گيس است
جاده هاي حوالي پاريس/يك سرش متصل به پاريس است
كار شاگرد خواندن درس است/كار آموزگار تدريس است
ابرها را دوباره ترساندند/باز شلوار آسمان خيس است
ماه مثل هميشه زيبا نيست/دست كم صورتش لك و پيس است
آخرين قافيه در اين قطعه/به نظر مي رسد كه جرجيس است
گذشت از شصت و هشتاد و نود شد/به سرعت از صد و هفتاد رد شد
چنان خورد از هر آن چيزي كه مي ديد/قطور و گرد چون سلطان فهد شد
شبي درگير شد با كوچه اي تنگ/پس از يك هفته از آن كوچه رد شد
قدم با هر خيابان آشنا كرد/خيابان شد شلوغ و راه سد شد
نمي دانست غير از شعر چيزي/گذشت و چيزهايي هم بلد شد
نمي دانم چه پيش آمد كه ناگاه/صد و هفتاد پايين رفت و صد شد
همان چاقي كه چون سلطان فهد بود/تنش لاغرتر از بشار اسد شد
غزل از عشق گفت و شد تنش آب/تمام شعرهايش مستند شد
براي بهترين شعر معاصر/غزلهاي دل انگيزش سند شد
در اين شعر از كسي نامي نبردم/حسين منزوي فهميد، بد شد